محبتشان به دیگران خالص است و ناب. برای همه خوبیهایی که یک جا در وجودشان جمع شده، به فرشتههای زمینی شهرهاند. فرشتههایی که تنها فرقشان با ما در داشتن یک کروموزوم اضافه است. به سبب همین کروموزوم اضافه هم اغلب مورد کم لطفی قرار میگیرند؛ گاه با یک نگاه گزنده، گاه با یک کلام تلخ. بیآنکه بدانیم رفتار نامتعارفمان تا چه اندازه وجود پرمهرشان را ویران کرده و آنها را تا مرز منزوی شدن پیش میبرد.
«آیداعادلپور» یکی از همین بچههاست، مبتلا به سندرم داون. در پاسخ به کج خلقی دیگران، به جای گوشهگیر شدن، تواناییهایش را پرورش داده است. او 9مدال جهانی در رشته ورزش دارد. معرق کار قابلی است و خیلی خوب پیانو مینوازد. علاقهمند به سینما و بازیگری است. اگر فیلم «طلا ومس» را دیده باشید، در نقش «آیدا» بازی کرده است. اماکاری که این روزها پیش گرفته آمدن به کانون «سندرم داون ایران» و شاد کردن دوستانش است.
بیشتر به بمب شادی میماند و با حضورش در هر جا دنیایی شور و هیجان میآورد. کسی نیست که با او مصاحبت کند و گل خنده روی لبهایش نقش نبندد. وقتی صحبت از قرار گفتوگو به میان آمد، پیشنهاد داد تا به کانون بروم و از دوستانش هم گزارشی تهیه کنم.
آپارتمانی قدیمی انتهای یک کوچه بنبست که سردری هم ندارد، «کانون سندرم داون ایران» است. مکانی که از سال 1382 برای آموزش و تفریح فرشتههای زمینی راهاندازی شده است. ساختمانی نسبتاً قدیمی با تعداد زیادی اتاق که هرکدام برایکاری در نظر گرفته شدهاند. داخل راهرو شلوغ است.
چند نفر از بچهها داخل راهرو نشستهاند و چند نفر دیگر داخل کلاسها در حال آموزشند. یکی نقاشی میکشد و دیگری سرش به خیاطی گرم است. با اینکه بچههای زیادی آنجا هستند اما سکوتی حکمفرماست. هرکسی سرش به کاری گرم است. در لاک خود رفتهاند و انگار حوصله حرف زدن ندارند. در این هنگام آیدا وارد میشود. دخترکی بانشاط و سرخوش که میتوان آن را به بمب شادی تشبیه کرد. باگفتن «سلام من آمدم» ورودش را اعلام میکند. خوشبرخورد و مهربان با همه دست میدهد و احوالپرسی میکند. بعد به سوی اتاقی میرود که در آنجا تئاتر تمرین میکنند.
یکی یکی دوستانش را صدا میزند. بهار، زهرا، روشنک، پریسا. کف اتاق پوشیده از کفپوشهای تاتامی است. از قرار معلوم در این اتاق کلاس ایروبیک هم برگزار میشود. مشغول شیطنت میشود. دستهایش را روی هوا میچرخاند، فارغ از دغدغههای دنیا. شادی او به بچهها هم سرایت میکند. فرشتههایی که تا چند دقیقه پیش آرام گوشهای نشسته بودند، به جنبوجوش درمیآیند. آیدا روی صندلی نشسته و دستهایش را روی کلیدهای ساز میگذارد. از روی دفترچه نت، موسیقی «ای ایران» را مینوازد. خودش هم میخواند. رو به بچهها میگوید: «شما هم با من بخوانید، خب» ای ایرانای مرز پر گهر... »
- نقشآفرین طلا و مس
دنیای زیبایی دارند این بچهها. برخلاف تصور بعضی از ما، همگی سرشار از استعدادند. در کانون فقط راه پرورش تواناییشان را یاد میگیرند. آیدا موسیقی را قطع میکند. بعد هم میگوید: «بسه. حالا تئاتر بازی کنیم. تئاتر خورشید و ماه» خودش نقش خورشید را بازی میکند. میشود مادر مهربانی که بچههایش را عاشقانه دوست دارد.
بهاره هم نقش ماه، دختر خورشید را ایفا میکند. دستهای هم را میگیرند و میچرخند. دیالوگهایی که بلد هستند را میگویند. آیدا و دوستانش خیلی خوب تئاتر بازی میکنند. بارها در جشنوارههای تئاتر بازی کرده و مقام آوردهاند. آیدا میگوید: «فیلم طلا و مس را دیدی؟ من در آن فیلم بازی کردم. نقش آیدا را بازی کردم. همون دخترک که همسایه زهراسادات بود. آقای کارگردان از من تست گرفت. گفت خوب بازی میکنی.» او عاشق سینماست. علاقه زیادی به فیلمهای هندی دارد. با ژست هندی دستهایش را به نشانه تشکر جلو صورتش میگیرد.
- نمایش دست سازه بچههای سندرم داون
تمرین تئاترش تمام میشود. دستم را میگیرد و به طبقه دوم میرویم. اتاق خیاطی را نشان میدهد. تعدادی زیادی ساک روی میز است. میگوید: «اینها را ما دوختهایم. شاهین و زهرا هم ساک میدوزند.» تکه پارچههایی که آثار نقاشی بچهها روی آن نقش بسته، تبدیل به ساک شدهاند. با اشاره دست شاهین را معرفی میکند. پسرکی مهربان که لبخند از لبهایش محو نمیشود. او 3 روز در هفته به اینجا میآید و خیاطی میکند.
میگوید: «دیپلم دارم. مدرسه فوتبال هم میروم.» شاهین ماهرانه ساک میدوزد و به مجید دوستش یاد میدهد. اما مجید خیلی به خیاطی علاقه نشان نمیدهد. او نقاشی کردن و پخت شیرینی را بیشتر دوست دارد. داخل اتاق خیاطی تعداد زیادی دستگیره، روتختی و ملحفههای دوخته شده وجود دارد که برای فروش در نمایشگاهها عرضه میشود. نفر بعدی که آیدا معرفی میکند، «رضا» است. نقاشی میکند و البته گلیمبافی هم بلد است. در این میان دخترکی به ما نزدیک میشود. شیرینی پخته است. با ذوق تعارف میکند. با هر تعریفی که از او میشود، لبخندی میزند.
- دختری با 9 مدال جهانی
داخل راهرو کانون چند تابلو معرق دیده میشود. کار دست بچههاست. آیدا میگوید: «اینها معرق است. من هم معرق کار میکنم.» با تلفن همراهش چند عکس از معرقکاریاش نشان میدهد. هنر دست او ستودنی است. میگوید: «اگر میخواهی تابلوها را ببینی، باید به خانهمان بیایی.» بعد هم با هیاهو به حیاط میرود، دوستانش هم به دنبال او. گوشه حیاط فضایی برای ورزش بچهها در نظر گرفته شده و دور آن با فنس توری محصور شده است.
یک میز تنیس آنجاست. آیدا راکتی برمیدارد و یکی هم به بهاره میدهد تا با هم بازی کنند. دقت و مهارتی که برای پرتاب توپ از خود نشان میدهند قابل تحسین است. او 9 مدال جهانی در رشتههای ورزشی پرتاب نیزه، بوچی و دوومیدانی دارد. بهاره تنیس باز ماهری است. میگوید: «من هم در مسابقات شرکت کردهام.
مدالهای زیادی دارم. همه آنها در خانهمان است.» بعد از چند دقیقه آیدا توپ را به زهرا میدهد و کناری میایستد، زهرا و بهاره را تشویق میکند و برایشان دست میزند. خدا میداند با همین چند لحظه بازی چقدر پرنشاط میشوند. از سرو صدای آنها باقی بچهها هم به حیاط میآیند. شاهین، مجید، پریا، فریماه، رضا و.... گرد مینشینند. دست میزنند و سرود میخوانند. در پایان هم انگشت اشاره خود را به نشانه بیماران سندرم داون بالا میگیرند.
- مادر 1600 کودک
«پوراندخت بنیادی» مدیرعامل «کانون سندرم داون ایران» یا همان مادر فرشتههای زمینی، سالهاست عمر و توانش را برای خدمت به بچههای سندرم داون هزینه کرده است. این کانون را هم خودش راهاندازی کرده، از زمانی که دخترش «آیدا عادلپور» با یک کروموزوم اضافه به دنیا آمد. این ساکن شهرک اکباتان میگوید: «وقتی آیدا به مدرسه رفت، با مادرهایی مثل خودم آشنا شدم که همگی روحیه افسرده و غمگینی داشتند. به آنها امید میدادم و با کمک دکتر «طلعت الهیاری» یکی از پزشکان آیدا، کانون سندرم داون را راهاندازی کردم.
بعد از مدتی اللهیاری امکان همکاری را نداشت و شخصاً کار را برعهده گرفتم. خانواده بچههای سندرم داون هم کمکم کردند. سرمایهای جمع شد و کانون را راهاندازی کردیم. با 50 کودک شروع کردیم و حالا 1600 نفر عضو این مجموعه هستند. اغلب ساکن تهران هستند و درصد کمی از شهرهای دور و نزدیک میآیند.» بنیادی در ادامه متذکر میشود، اینجا خانه دوم بچههاست. او همه تلاشش را به کار میگیرد تا ابد در کانون به روی بچههای سندرم داون باز بماند.
میگوید: «هراز گاهی بچهها را به اردوهای تفریحی میبریم. باید با آنها زندگی کنید تا بدانید چقدر انرژی مثبت دارند. همگی دارای توانمندیهایی هستند که کشف نشده است. کانون امکان هویدا شدن استعدادهای بچهها را مهیا میکند. برای کودکان از بدو تولد تا دبستان خدمات توانبخشی، موسیقی درمانی، بازیدرمانی، کاردرمانی و گفتار درمانی ارائه میشود. برای بزرگسالان هم کلاسهای ورزشی ایروبیک، تنیس روی میز و فوتبال مهیاست.
البته برای بازی فوتبال به سالن جانبازان و زمین چمن دوراهی قپان در محله آذری میبریم. چهارشنبهها هم در باشگاه ورزشی شهرک اکباتان کلاس فوتبال دایر است.» به گفته بنیادی، بچههای سندرم داون قدرت بالایی در تقلید دارند، بنابراین برای رشد فکری آنها کلاسهای تئاتر درمانی، موسیقی درمانی و بازی درمانی برگزار میشود.
مدیرعامل کانون سندرم داون ادامه میدهد: «مرتب آنها را در جشنوارههای تئاتر شرکت میدهیم. امسال توری راهاندازی کردهایم که گروه نمایش ما به شهرهای مختلف سفر کند. نخستین اجرا را در مشهد مقدس داشتیم که با استقبال مردم مواجه شد.» بنیادی از واکنش غیرمتعارف بعضی از شهروندان گله میکند و میگوید:
«بعضی از مردم با دیدن بچههای سندرم داون خود را عقب کشیده و خیلی واکنش خوبی نشان نمیدهند. جلو چشم مادرشان خدا را شکر میکنند که فرزندشان سالم است. این بزرگترین ضربه روحی به مادر است. ما معتقدیم بچههای سندرم داون فرشتههای زمینی هستند. فرصتهایی برای کسانی که بخواهند بیشتر به خدا نزدیک شوند. بچههای سندرم داون فقط یک کروموزوم اضافی دارند و به همین سبب از جامعه رانده میشوند. در صورتی که سرشار از انرژی و مهر و محبت هستند.» او از مشکلات رفتوآمد والدین شکایت میکند که بسیاری از آنها برای رفتوآمد بچهها باید از راههای دور بیایند و متحمل هزینه سنگین میشوند. ای کاش میشد ایاب و ذهاب این بچهها رایگان میشد. باید بدانیم که آنها بیش از ما نیاز به تفریح دارند.
نظر شما